"هیچکس. به واسطه اشتباه خطاب به شما بود، "عمو ورنون به زودی گفت. "من آن را سوزانده ام."
هری گریان گفت: "این یک اشتباه نبود." کمد من روی آن بود. "
"خستگی!" عمو Vernon و یک زن و شوهر از عنکبوت از سقف افتاد. او چند نفس عمیق کشید و سپس چهره خود را به لبخندی که کاملا دردناک بود مجبور کرد.
"او - بله، هری - در مورد این کابینت. اگر شما به اتاق دوم دوملی نقل مکان کردید. "" فکر میکنم اگر شما به اتاق دوم ددلی حرکت کردید، ممکن است خوب باشید. "
هری گفت: "چرا؟"
"سوالات را نپرسید!" عموی خود را گرفتار کرد. "حالا این چیزها را در طبقه بالا بگذارید."
خانه دورسلی، چهار اتاق خواب رفته است: یکی برای عمو ورنون و خاله پتونیا، یکی برای بازدید کنندگان (معمولا خواهر عمو ورنون را، حاشیه)، که در آن دادلی خوابید و یکی که در آن دادلی نگه داشته همه اسباب بازی و همه چیز نمی خواهد به تناسب خود اتاق خواب اول هری تنها یک بار سفر را به سمت کابینت به این اتاق برد. او روی تخت نشسته و در اطراف او خیره شده است. تقریبا همه چیز در اینجا چیزی شکسته است. دادی یک بار سگ همسایه ی بعدی را رانده بود؛ در گوشه ای که اولین تلویزیون تلویزیونی دادل بود، او می توانست پای خود را در زمانی که برنامه مورد علاقه او لغو شده بود، قرار داد. دادلی روی آن نشسته بود. یک کیسه پرنده بزرگ، چه مقدار معادل آن بود. دادی روی آن نشسته بود. قفسه های دیگر پر از کتاب بود. آنها تنها چیزهایی بودند که در اتاق بودند که به نظر می رسید هرگز لمس نشده بودند.
دادلی با مادرش میچرخد، "من او را در آنجا نمی خواهم . من به آن اتاق نیاز دارم . او را بیرون بیاورم. . "
هری نگاهی کرد و روی تخت کشید. دیروز او هر چیزی را که اینجا بود، داده است. امروز می خواهم به کمد خود بازگردم
درباره این سایت